بعد از این قضیه همه ی بچه ها کنکور ارشد دادیم و تهران قبول شدیم ... مسیرمون یه مقدار جدا شد. من خواجه نصیری شدم، علی علم و صنعتی، وهاب امیر کبیری، علیرضا شریفی و ... تهران که اومدیم هنوز حس زدن یه شرکت در حوزه پرنده های بدون سرنشین در من زنده بود.. یکی از بچه های سال بالایی ما داخل دانشگاه شیراز (محمد سجادیان) پیشنهاد تاسیس شرکت رها رو داد و من و چند نفر دیگه از بچه ها استقبال کردیم. چند سال تجربه در شرکت رها (مرکز رشد دانشگاه شریف) نکات خیلی خوبی به من یاد داد ...مشکلاتی که قبلا توی پروژه ساخت پهپاد سروش داشتیم دوباره برای من به عنوان مدیر یکی از پروژه ها تکرار شد! برای تامین قطعات و دریافت خدمات کارگاهی 20 جا باید می گشتی تا یکی درست جوابتو بده. تو این مدت با خیلی از شرکت ها، دانشجوها و .... دیگه هم آشنا شدم که اونا هم دقیقا همین مشکل رو داشتن (و اتفاقا با معین نیک پور هم که یکی از مدیرای خوب صنعت بازار هست توی همین فرایند شبکه سازی آشنا شدم). این وضع تهران بود حالا شما حساب کنید شهرهای دیگه چه خبره ...کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم: "چرا نباید جایی پیدا بشه که آدم راحت بتونه بدون دغدغه منابع مورد نیازشو تامین کنه و تمام وقتشو بدون پرداختن به حواشی با تمرکز بذاره روی انجام خود پروژه" ... شاید یکم توقعم زیاد بود ولی یه ایدست دیگه، و چه بسا همین ایده ها و بلند پروازی ها استارتاپ های غول جهان رو شکل داده ...